× ناگفته ها ×

ساخت وبلاگ
 

تو باهوشی . ترجیح میدی یه آرزوی فراموش شده باشی و نه آرزوی برآورده شده . چه بر سرِ یک آرزو می آید ، وقتی که برآورده می شود ؟! وقتی که دیگر یک " آرزو " نیست ، پس نامش چیست ؟ به خاطر همین هاست که آرزوها از برآورده شدن فرار می کنند .

" معین دهاز "

+ ترجیح میدم یه آرزو نباشی ...


برچسب‌ها: احمقیت × ناگفته ها ×...
ما را در سایت × ناگفته ها × دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anagofteha-gd بازدید : 33 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 12:21

  هر کدام از آدم ها برای ِ خودشان یک دایره دارند . این را معلم ِ پرورشی ِ دوم ِ راهنمایی ِ مان میگفت . نمیدانم چه شد که یکهو این همه به دایره اش نزدیک شدم . منی که تمام  ِ عمر در دایره ی ِ خودم بوده ام و بس . یک بار یواشکی سَرَم را کردم توی ِ دایره اش . دایره ای که شبیه ِ دایره های ِ دیگر نبود . شبیه ِ یک قفس بود تا دایره . کسی را به داخلش راه نمیداد . شاید نمیخواست . شاید هم بلد نبود اصلا . نمی دانم . هر چه بود ، عجیب بود . و عجیب تر که من ِ یک دنده و سر به هوای ِ در دایره یِ خود فرو رفته ؛ آسته آسته ... مثل ِ کودکی که تاتی تاتی میکند ، به دایره اش نزدیک شدم . شاید هم دایره ی ِ او به من ! راستی ! کسی میداند سرنوشت ِ دایره های ِ در هم فرو رفته چه می شود ؟! برچسب‌ها: دنیای این روزای من, زندگانی نوشت × ناگفته ها ×...ادامه مطلب
ما را در سایت × ناگفته ها × دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anagofteha-gd بازدید : 28 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 12:21

 

صدای حرفا اونقد بلنده که گوش آدمو کر میکنه . حتی اگه در و پنجره ها رو ببندی ، حتی اگه گوشاتو محکم بگیری ، حتی اگه تو کمد خودتو قایم کنی ، بازم صدای حرف ها میاد . میخوام از اینجا برم . کاش از اینجا برم .

# گنگ

× ناگفته ها ×...
ما را در سایت × ناگفته ها × دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anagofteha-gd بازدید : 15 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 12:21

  هیچکس از آینده خبر ندارد ، مردی که امروز با عجله توی ِ مترو از تو ساعت پرسید شاید یک ماه ِ بعد به نام کوچکش او را صدا بزنی ، شاید دختری که امروز با او قدم میزنی و بستنی میخوری ‌، چند سال بعد خسته و کالسکه به دست از رو به رو به سمتت بیاید و تو سَرَت توی ِ کیفت باشد و با تنه از کنارش رد شوی ، شاید او برگردد تو هم برگردی یک ثانیه به هم خیره شوید و یک سال خاطره زنده شود ، اصلا شاید هم او از خستگی بر × ناگفته ها ×...ادامه مطلب
ما را در سایت × ناگفته ها × دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anagofteha-gd بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 12:59

  هر کدام از آدم ها برای ِ خودشان یک دایره دارند . این را معلم ِ پرورشی ِ دوم ِ راهنمایی ِ مان میگفت . نمیدانم چه شد که یکهو این همه به دایره اش نزدیک شدم . منی که تمام  ِ عمر در دایره ی ِ خودم بوده ام و بس . یک بار یواشکی سَرَم را کردم توی ِ دایره اش . دایره ای که شبیه ِ دایره های ِ دیگر نبود . شبیه ِ یک قفس بود تا دایره . کسی را به داخلش راه نمیداد . شاید نمیخواست . شاید هم بلد نبود اصلا . نمی د × ناگفته ها ×...ادامه مطلب
ما را در سایت × ناگفته ها × دنبال می کنید

برچسب : دایره, نویسنده : anagofteha-gd بازدید : 28 تاريخ : جمعه 7 مهر 1396 ساعت: 21:11

بزرگ علوی " چشم هایش " را می نوشت

و من هم ، کوچکِ تو

" خنده هایت " را می نویسم ...


برچسب‌ها: خاص, عاشقانه ها
+ نوشته شده در  ساعت 15:6  توسط غزل   | 
× ناگفته ها ×...
ما را در سایت × ناگفته ها × دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anagofteha-gd بازدید : 18 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 11:48

 

این روزها اگر دختری با پیراهنِ نخیِ فیروزه ای و موهایِ پریشانِ بلند دیدی که دارد آخرین قدم هایِ تابستان را از پشتِ پنجره ای نگاه می کند ، یادت باشد ؛ دلیلِ تنهایی اش و زل زدنِ به پرنده های پشتِ پنجره را نپرسی . و نپرسی چرا برایشان دانه  نمیریزد . فقط آرام کنارش بنشین ، بگذار برای دقایقی سر رو شانه هایت بگذارد ...

+ نوشته شده در  ساعت 20:44  توسط غزل   | 
× ناگفته ها ×...
ما را در سایت × ناگفته ها × دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anagofteha-gd بازدید : 14 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 11:48

 

برای معشوقه تان کتاب هدیه بخرید ... بعد ! 

دست ببرید لای موهایتان ... بعد !

یک تارِ مو بگذارید لایِ کتاب ... بعد !

سالها گاهی سالها میگذرد ... و آن تار مو یک روز معجزه می کند ...

# دختری که سلام نمی کنه

+ نوشته شده در  ساعت 21:49  توسط غزل  
× ناگفته ها ×...
ما را در سایت × ناگفته ها × دنبال می کنید

برچسب : معجزه, نویسنده : anagofteha-gd بازدید : 31 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 11:48

گـــــفته بودی درد و دل کن گاه با هم صحبتی
کـــــــو رفیقِ رازداری ؟ کو دلِ پر طاقتی ؟؟؟

شــــــمع وقتے داستانم را شنید ، آتش گرفت !
شرح حــــــالم را اگر نشنیده باشی راحتی !!!!


× ناگفته ها ×...
ما را در سایت × ناگفته ها × دنبال می کنید

برچسب : عنوان,ندارد, نویسنده : anagofteha-gd بازدید : 6 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 11:48

شالِ سپیدُ سرم کردم ، کتابمو از روی میز برداشتم و داشتم میرفتم که سارا گفت تا ایستگاه میرسونمت . نزدیک ایستگاه که شدیم گفت میخوای تا اونجا برسونیمت ؟ حوصله ی هیشکیُ نداشتم ... + خودم میرم ! - مگه دیرت نشده ؟ + مامانت منتظره . برگرد خونه . - زود میریم ... حوصله ی کل کل نداشتم . چیزی نگفتم ... تویِ تمومِ راه چشم دوخته بودم به شالیزارهای کنارِ جاده . حرفی نمیزدم . قطره های اشک آروم آروم از روی گو × ناگفته ها ×...ادامه مطلب
ما را در سایت × ناگفته ها × دنبال می کنید

برچسب : هیاهو, نویسنده : anagofteha-gd بازدید : 6 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 11:48